مادرانه

داری بزرگ می شی

تازه پوشکت و لباسهاتو عوض کرده بودم. دمرو یعنی به شکم گذاشته بودمت روی تشک تعویضت. هی خودتو می کشیدی بالا و سعی می کردی پاهاتو به یه جایی گیر بدی و خودتو پرت کنی جلو. کمی اینجوری کلنجار رفتی و خسته شدی. دست راستت رو تکیه گاه کردی، کامل بازش کردی و یواش یواش رو دست راستت بلندشدی و به پهلوی چپت غلت زدی و برگشتی به پشت. و من کلی برات دست زدم و هورا کشیدم. . . . و چقدر خنده دار خواهد بود  تو سن بیست سالگی، تو یه خواب بعد از ظهر، وقتی داری تنت رو کش و قوس میدی و نا خودآگاه غلت می زنی، کسی بیاد بالا سرت و برات دست بزنه و هورا بکشه و از ذوقش هی بالا و پایین بپره. ...
26 بهمن 1390

اولین ماچ حسابی !

در پی اشتیاق فراوان شما برای مزه کردن و چشیدن تمام محیط پیرامون، وقتی بغلت کرده بودم، در یک اقدام ضربتی لپم رو کشیدی تو دهنت و شروع کردی به مکیدن. الهی قربونت بشم. هرچند خیلی سریع عکس العمل نشون دادم و لپم رو کشیدم بیرون، اما تا مدتها تو آسمونها بودم. فدات بشم گل من ...
25 بهمن 1390

بازم عید

سلام عزیز دلم، دخترک معصومم امشب بازم شب عیده. یکی از بهترین شبهای سال. شب تولد دو تا از بهترین بنده های خدا. حضرت محمد (ص) و امام صادق (ع). درست پارسال تو همچین شبی عید رو بهت تبریک گفتم و از خدا خواستم که تو عیدی من باشی به یمن این روز خوب. و پارسال فردا روزی, یعنی همون روز عید، متوجه شدم که تو اومدی تو دلم و خدای مهربون تو رو به ما هدیه داده. حالا دقیقا فردا چهار ماهه میشی. خیلی برام این مناسبتها قشنگه. دعا می کنم که سعی کنی تو زندگیت این بنده های خوب خدا رو الگو قرار بدی و بندگی کردن رو از اونا یاد بگیری. آرزو نمی کنم که خیلی آدم موفقی باشی، آرزو نمی کنم که خیلی آدم پولداری باشی، آرزو نمی ...
20 بهمن 1390

گل گلدون من

تو که دست تکون میدی به ستاره جون میدی میشکفه گل از گل باغ . . . وقتی چشمات هم میاد دو ستاره کم میاد میسوزه شقایق از داغ ...
6 بهمن 1390

بازم واکسن

دختر گلم، چغندر مامان جمعه گذشته، بیستم ژانویه، نوبت کلینیک نوزادان داشتیم. در حقیقت باید زودتر این ویزیت انجام میشد، اما خب هم برنامه ما جور نمیشد هم دکتر وقت خالی نداشت. خلاصه واکسنی که قرار بود پایان هفته دوازده تزریق بشه، با تاخیر وقتی که شما سه ماه و ده روزت بود وارد پاهای کوچولو و نازت شد. الهی قربونت بشم مامان جون. میدونم که درد داره، اما خب چاره چیه؟! قبل از واکسن هم خانوم دکتر مهربون حسابی معاینه ات کرد و همه چیزایی رو که باید چک می کرد انجام داد. همش هم می گفت اوووه یو آر وری استرانگ!...هههههههه قربون دختر پهلوونم بشم. وزن گیریت هم به اندازه ماههای قبل نبود. یعنی یه کم شیبش کمتر شده، اما هنوزم خیلی خوب بود. ...
5 بهمن 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادرانه می باشد